پرونده ی ناتمام به قلم الهه محمدی
پارت سی و هشتم :
وارد اورژانس که شد صندلیهای انتظار پُر بود. انگار پزشک زیاد از حد روی معاینهی بیماران وقت میگذاشت. چون یک ساعت و نیم از موعد مقرر گذشته بود. همراهانش را خیلی زود پیدا کرد. از پشت سر نزدیک رفت و در مجاورت شورانگیز ایستاد. روی آخرین صندلی فلزی نشسته بود:
-سلام! نرفتید داخل هنوز؟
نگاهِ شورانگیز و گلنسا سمتش چرخید. جواب سلام گرشا را دادند و سری بالا انداختند:
-دکتر هنوز نی
آمینا
10مرسی از پارت طولانی که گذاشتی مرسی از رمان زیبات🤩